شب های تنهایی بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه ی عشق تر است...
| ||
|
این متن رو خودم نوشتم...حتما بخونیدش...چقدر نوشتن آخرین ها غم انگیزه. زنگ مدرسه خورد.بچه ها با خوشحالی از همدیگه خداحافظی کردند وبا خنده به سمت خونه هاشون راه افتادن...بالاخره عید داشت میومد و مدرسه ها هم تعطیل شده بود. اونایی که لباس عید خریده بودن تو مدرسه کلی از لباساشون تعریف کردن. اونایی هم که هنوز لباس نخریده بودن عجله داشتن که امروز با مامان بابشون برن بازار وخرید کنند. اما من... اما من نه مادری دارم که بخواد به فکر لباس من باشه،نه خواهری که نوازشم کنه وبرام دل بسوزونه... فقط یه پدر معتاد برام مونده که همیشه یه گوشه ی اتاق افتاده وهمه پولاشو خرج موادش می کنه... با یه داداش لات که هیچوقت خونه نیستو هر وقت هم میاد خونهکارش کتک زدن منه... ای بابا...اصلا چرا دارم این حرفا رو به شماها می زنم؟ شما که غمی ندارید... نمیخوام به فکر من باشید...نه فقط...بچه های زیادی مثل من در اطرافتون وجود داره... یه ذره وسیع تر نگاه کنید.
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها: [ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:عید, ] [ 23:42 ] [ رضا ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |